وحید: نبرد با دیکتاتور آسمان

King marvel King marvel King marvel · 1403/10/27 16:28 · خواندن 3 دقیقه

 فرعی

سلام بچه ها بلاخره اولین پست داستان های با نام شما رو گذاشتم همانطور که گفتم این داستان ها به جداگانه هستند یعنی به داستان اصلی که داریم پیش میرویم هیچ ربطی ندارد 

و در ضمن انتقام جویان ۵ نزدیک که بزارمش شاید ۳پارت باشه 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

در یک جهان موازی، جایی که قهرمانان و خدایان به شکلی متفاوت از آنچه ما می‌شناسیم وجود دارند، ثور نه به عنوان یک قهرمان، بلکه به عنوان یک دیکتاتور وحشتناک شناخته می‌شود. او با چکش افسانه‌ای‌اش، ، بر سرزمین‌ها حکمرانی می‌کند و هر مخالفت را با قضاوتی بی‌نظیر سرکوب می‌کند.

 

شخصیت اصلی داستان، وحید، مردی عادی اما شجاع است که در دنیای تاریک زندگی می‌کند. او در کودکی شاهد نابودی خانواده‌اش به دست ثور بود و این واقعه او را به یک مبارز تبدیل کرد. وحید به گروهی از مقاومت‌گران به نام «شورشیان آسمان» پیوسته و در تلاش است تا مردم را از چنگال ثور نجات دهد.

 

وحید هر روز با یاد خانواده‌اش و ظلمی که بر آن‌ها رفته، بیشتر برای مبارزه پیدا می‌کند. او با شورشیان دیگر، در حال برنامه ریزی برای حمله به قلعه ثور است. این قلعه، نماد قدرت و ظلم ثور، در بالای کوه‌های سر به فلک کشیده قرار دارد.

 

وحید:ما باید این بار با تمام قوا به قلعه حمله کنیم. دیگر اجازه نمی‌دهیم که مردم بیشتر از این رنج بکشند

 

اما وحید، قلعه به محافظت می‌شود. ما به من نمی‌توانیم وارد شویم! یکی از مبارزان، به نام سارا، با نگرانی پاسخ داد.«اگر نترسیم، هیچگاه به آزادی نمی‌رسیم. ما باید به همدیگر اعتماد کنیم!» وحید گفت و چشمانش پر از عزم و اراده شد.

 

وحید و گروهش به قلعه ثور نزدیک می‌شوند. صدای طوفان و رعد و برق در آسمان به گوش می‌رسد، نشانه‌هایی از حضور ثور است. دروازه‌های قلعه با زره‌های سیاه و چهره‌های خشن نگهبانان می‌شود

 

ما نمی‌توانم بگذاریم که ظلم ثور ادامه پیدا کند!» یکی از مبارزان فریاد«باید به جلو برویم!» وحید پاسخ می دهد. “این جنگ برای آزادی است!”

 

وحید با شجاعت به سمت یکی از نگهبانان می‌دود و با یک حرکت سریع، شمشیرش را به سمت او می‌زند. نگهبان به زمین می‌افتد

 

یکی از مبارزان به زمین خورد و نزدیک بود نگهبان ها بکشنش 

و فریاد زد کمک کمک کمکم کنید

 

وحید با دل شکسته، به سمت او می‌دود و در حالی که از شمشیرش به عنوان سپر استفاده می‌کند، با ضربات سریع و دقیق، نگهبانان را یکی از دیگری از پا درمی‌آورد

 

و بعد از شکست نگهبان ها 

 

وحید و همراهانش با ثور روبرو می‌شوند. ثور، با چکش افسانه‌ای‌اش، در وسط سالن بزرگ ایستاده بود 

 

«تو جرات کردی به قلمرو من بیایی، انسان!» ثور فریاد می‌زند.«من آمده‌ام تا پایان ظلم تو را ببینم، ثور!» وحید با صدای بلند پاسخ می‌دهد و شمشیرش را به سمت او می‌گیرد

 

فکر میکنی میتوانی مرا شکست دهی؟«من نه تنها برای خودم، بلکه برای همه کسانی که تحت ظلم تو زندگی می‌کنند می‌جنگند

 

نبرد آغاز می شود. وحید با حرکات سریع و چابک، از چکش ثور دوری می‌کند و در فرصتی مناسب، ضربه‌ای به شکم ثور می‌زند. ثور کمی به عقب می‌رود

 

ثور :تو نمی‌دانی چه قدرتی دست من است

داشتن همچین قدرتی فقط مال من است 

 

که وحید به سمت چکش ثور رفت گفت داشتن قدرت فقط یک چیز میخواهد که تو آن را نداری قلب پاک

 

و چکش ثور را بلند کرد و با یک ضربه سهمگین به سر ثور او را به خاموشی سپرد